قربون قدمهای کوچولوت
من اومدم با یه خبر خوببببببببببببب
قند عسلم بالاخره بعد کلی تقلا کردن در سن 11 ماهو 21 روزگیش راه افتاد
هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
صبح که از خواب پاشدی بهت صبحانه دادم بعدش اومدم پیش هم نشستیم که بازی کنیم دستت رو روروئکت بود وایستاده بودی که یه دفعه اومدی سمتم و تقریبا دومتری راه رفتی و من کلی ذوق کردم و زود به بابا زنگ زدم و این خبرو بهش دادم وکلی خوشحال شدیم
اولش که خواستی راه بری ذوق داشتی و یه کم که راه میرفتی میفتادی ولی الان که 11 ماهو 25 روزته خیلی خیلی پیشرفت کردی و خیلی کم پیش میاد که بیفتی البته نمیفتی خودت که خسته میشی میشینی رو زمین بعد تند تند چهار دستو پا میری سمت مبل که دوباره بایستی و دستت رو ول کنی راه بری خیلی در تلاشی خودت بدون نگه داشتن چیزی یا جایی راه بری فکر کنم دیگه امروز فردا خودت بدون کمک گرفتن از جایی پاشی وشروع کنی به راه رفتن
قربون قدمهای کوچولوت برم من انقدر با مزه راه میری یه دستتم میبری بالا که تسلط داشته باشی تونظرخودت اینطور میاد که دستت یکیش بالا باشه میتونی راحت راه بری بامزه ی من
خیلی جالبه راه میری دست میزنی و میتونی با خودت اسباب بازی هم حمل کنی و ببری اینور اونور
خداروشکر تسلطت خوبه برای نگه داشتن اشیا موقع راه رفتن
خوب این مرحله رو هم به راحتی و به خوبی گذروندی
و امروز هم متوجه شدم که به سلامتی صاحب 2 تا مروارید ناز دیگه هم شدی
دندونای نیش پایین هردو هم زمان جوانه زده وشما الان صاحب 8 تای مروارید زیبا شدی
خداروهزاران بار شکر میکنم بخاطر بودنت
با وجود داشتن تو نو گل زندگیم زندگی زیبا و لذبخشه برام
خدایا دوست دارم بخاطر داده ها و نداده هات شکرت شکرت شکرت
اوایل اسفند یه سفر چند روزه رفتیم خونه حاجی بابا خیلی هم خووب بود و خوش گذشت ولی از اونجایی که برای گرفتن عکس همکاری نمیکنی کلا بیخیال گرفتن عکس تکی ازت میشم