حسامحسام، تا این لحظه: 9 سال و 24 روز سن داره
پیوند من و بهترینمپیوند من و بهترینم، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

حسام حس خوش زندگی

عکسای 14 ماهگی

عزیزم اواخر 13 ماهگی یه مروارید خوشگل دیگه به مرواریدات اضافه شد(آسیاب بالا) با اینحساب الان 9 تایی شدی اگر تا اخر همین ماه بازم ازت عکس گرفتم تو همین پست میزارم خدا رو چه دیدی شایدم یه سورپرایز (تو فکرشیم زیادی)داشتم برات و یه پست جدید گزاشتم تازه از خواب بیدار شده بودی دوس نداشتی ازت عکس بگیرم وقتی این لیوان و بهت دادم شاد شدی و خندیدی     در راه برگشت از شمال و خسته از ترافیک تو همیشه بخند که خنده هات من و تا اوج میبره قربون ریز خندیدنت بره ماماننننننن آی شیطونننننن پسرم از خدا میخام و آرزومه وقتی به سن تکلیف رسیدی همیشه با خدا و با نماز باشی ...
25 ارديبهشت 1395

روزمرگی در 13/5 ماهگی

بازم مامان اومد ولی با عجله اخه اینروزا غیر از شیطنت هم بهم وابسته ای هم دوس داری وقت بیشتری و پیشت صرف کنم به خاطرهمین زیاد وقت نمیکنم بیام خاطراتتو بنویسم دیگه یواش یواش کارایی که ازت میخوام و انجام میدی مثلا دست زدن لی لی حوضک بای بای کردن میگم سرتو بزار رو بالش لا لاکن زودی گوش میدی یا میگم اسباب بازیتو بده میدی قربون پسر حرف گوش کنم میگم بگو داداش میگی دادا همچنن به کنترل سیم برق علاقه نشون میدی و زیاد میونه ای با اسباب بازی نداری یه کم که بازی میکنی دلتو زودی میزنه همیشه باید پیام بازرگانی شبکه جم جونیور و برات بزارم تا غذاتو خوب بخوری منم بخاطرهمین ضبطش کردم که همیشه حاضر داشته باشم تا میزارم میگم حسام بیا پیر مرد مهربون...
1 ارديبهشت 1395

نوروز 95

با کلی تاخیر سلام و سال نو مبارک حسام جونم انشالله 100 تا از این عیدارو ببینی و پشت سر بزاری این یه ماهی که ننوشتم برات خوب مقصر من نیستم خیلی پرتحرک شدی و من وقتی برای به روز کردم وبلاگت نداشتم البته اینم که خیلی هم بامزگی  میکنی برامون و کلی باهات شادیم و میخندیم 2 3 روز مونده به عید خیلی بیقراری میکردی و اولین روز عید رسما مریض شدی و تاهفتم درگیر سرماخوردگیت بودم که بعد متوجه شدیم اصلا سرماخوردگی نبوده و تو گلوت پوست تخمه و استخون و تیکه سیب مونده بود اخه هر چی میخوردی بالا میاوردی و من حسابی نگران و کلافه شده بودم و فکر میکردم سرماخوردگیت داره تشدید میشه بعدبردیمت پیش یه خانومی گفت گلوش چیز میز مونده بعد اینکه دراورد ر...
18 فروردين 1395

یک سال و یک روز

حسام گلی میگه: بیب بیب     بیب بیب  برید کنار من دارم میام دیگه اقایی شدم برای خودم من دیگه یه مرده یک سال و یک روزم دیگه نی نی کوچولو نیستم واسه همین یکسالگی مو سوار ماشین کوچولوم میکنم تا بره و مامان بابام بفهمن که من دیگه میخوام بزرگ بشم بای بای یکسالگی       هوراااااااااااااااااااااااااااااا دامببببببببببببببببببب       ...
18 اسفند 1394

زادروزت مبارک نازنینم

یه دست و جیغ و هورا واسه یه آقای دوست داشتنی تولدت مبارک حسام جانم انشاله سالیان سال عمر با عزتی داشته باشی و عاقبت بخیر بشی عزیزم حسام پارسال در چنین روزی صبح ساعت 8:45 بدنیا اومد و دنیامونو شیرین کرد چه خوبه که هستی و رنگ تازه ای به خونمون دادی خدارو بخاطر لطف بزرگش بینهایت سپاس همسرم:سالروز پدر شدنت مبارک مهدیه جانم :سالروز مادر شدنت مبارک حسام نازم:سالروز میلادت مبارک دیشب یکی از بهترین شبهای زندگیم و برام ساختی بی نهایت حس خوبی داشتم مرسی که پا به دنیامون گذاشتی نازنینم بالاخره بعد 5 روز قیچی قیچی کردن کارم تموم شد و تونستم برات یه تم ساده و جمع و جور و صد البته با عشق درست کنم اگر بدونی چقد...
17 اسفند 1394

قربون قدمهای کوچولوت

من اومدم با یه خبر خوببببببببببببب قند عسلم بالاخره بعد کلی تقلا کردن در سن 11 ماهو 21 روزگیش راه افتاد هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا صبح که از خواب پاشدی بهت صبحانه دادم بعدش اومدم پیش هم نشستیم که بازی کنیم دستت رو روروئکت بود وایستاده بودی که یه دفعه اومدی سمتم و تقریبا دومتری راه رفتی و من کلی ذوق کردم و زود به بابا زنگ زدم و این خبرو بهش دادم وکلی خوشحال شدیم اولش که خواستی راه بری ذوق داشتی و یه کم که راه میرفتی میفتادی ولی الان که 11 ماهو 25 روزته خیلی خیلی پیشرفت کردی و خیلی کم پیش میاد که بیفتی البته نمیفتی خودت...
13 اسفند 1394