حسامحسام، تا این لحظه: 9 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
پیوند من و بهترینمپیوند من و بهترینم، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

حسام حس خوش زندگی

تاخیر

1394/3/8 23:20
نویسنده : مامان حسام
350 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز مامان وقتی شما 2 ماه و 18 روزت بود این وبلاگ و برات درست کردم

قصد داشتم زودتر خاطراتتو بسازم ولی وقت نکردم

الان میخوام یه سری از اتفاقایی که تو این چند مدت پیش اومد رو برات ثبت کنم

حسام 3 روزه

10 روزگیت با بابا و مامانی(مامانه مامان)رفتیم شمال که مامانی ازمون اونجا مراقبت کنه همون روز خاله ها زحمت کشیدن یه مهمونی کوچولو واسه ده حمومت تو خونه مامانی ترتیب دادن روز خوبی بود

36 روزت بود که اومدیم خونه خودمون

39 روزگی خودم برای اولین بار بردمت حموم البته بابا بهم کمک کرد ولی از سری بعد خودم تنها بردمت

عاشق آب تنی کردنی وقتی میشورمت و روی بدن لطیفت آب میریزم خوشت میاد اصلا گریه نمیکنی یه موقعهایی نگران میشم برمیگردونمت میبینم آروم به یه جا خیره شدی قربونت برم که انقدر آب بازیو دوس داری

58 روزه بودی که با درک بهم لبخند زدی.قبلش هم لبخند میزدی ولی تو عالم خودت بودی

2 ماه و 2 روزت بود که بردمت واسه واکسن آخه مرکز بهداشت روبروی خونمونه به کسی احتیاج نداشتم باهام باشه

وزن 2 ماهگیت 5600 بود (با لباس) بعدش خانوم دکتر بهت واکسن زد اولش خیلی گریه کردی بغلت کردم باهات حرف زدم بعد 1 دقیقه آروم تو بغلم خوابیدی

اومدیم خونه اینم عکسش

کمپرس سرد وگرم جای واکسنت گذاشتم استامینوفن هم مرتب دادم خداروشکر تب نکردی

2 ماه و 10 روزت بود که وقتی باهات حرف میزدم با صدا و قان قون جوابمو دادی

وقتایی که بیتاب میشی با صدای قرآن آروم میشی و میخوابی

2 ماه و 15 روزت بود که با اراده عروسکای تشک بازیتو تکون دادی یه موقعهایی با پات هم میزنی جالبه خودت اول تعجب میکنی بعد که برات عادی میشه میخندی

از پستونک و شیشه اصلا خوشت نمیاد  چند روز اول خیلی راحت گرفتی جالبه که خودت با دستات نگه میداشتی ولی از همون اول هم زیاد راغب به خوردنش نبودی الانم که هر چقدر سعی میکنم بزارم دهنت با یه چشم بر هم زدن پرتش میکنی بیرون این عکسم شانسی تونستم بگیرم

الانم که منو میشناسی بهم خیره میشی باهات حرف میزنم دست و پا میزنی ذوق میکنی

وقتی از کنارت بلند میشم با نگاه قشنگت دنبالم میکنی ببینی کجا میرم

بابایی یه مسافرت دو روزه رفت ایلام من و شما برای اولین بار دو تایی تنها موندیم

چند روز بود هوا گرم شده بود سیستم گرمایشی و خاموش کرده بودیم

از شانس شبی که تنها بودیم هوا خیلی سرد شده بود

از ترس این که سرما بخوری شب تا صبح سوییشرت تنت بود

پسر گلم از این به بعد سعی میکنم تند تند بیاد به خونه مجازیت سر بزنم

 

پسندها (1)

نظرات (1)

امیر جعفری
17 آبان 94 22:04
خدا حفظش کنه داداشی گلم ایشالله زیر سایه پدر و مادر 1000 ساله شه ☺☺☺☺😍😍😍😊😊😊😄😄😄😄😘😘😘
مامان حسام
پاسخ
مرسی امیر جان لطف داری