یه روز خوب و یه گشت حسابی
جان جانان من عکسایی که میزارم واسه این پست زیاد جالب نیس و کیفیت نداره ولی چون یکی از روزای خوبمون به حساب میاد ثبتش میکنم که از ذهنم نره و هر وقت وبلاگتو باز کردم و این عکسارو دیدم خنده به لبام بیاد تازه از خواب بیدار شده بودی وقتی چشمت به حوض آب افتادی خنده رو لبات اومد وقتی هم دیدی دارم به روی ماهت میخندم دستتو به آب میزدی.یعنی اجازه صادر شد ...
نویسنده :
مامان حسام
23:13
یلدای ۹۵
امسال یلدامون زیاد جالب نبود چون مامان بزرگ مامانم که عمه ی بابام میشه فوت شده بود واسه همین ساده و مختصر برگزار شد با اینحال مامانم چنتا عکس ازم گرفت تا یادگاری برام بمونه قربون اداهات برم منننن ...
نویسنده :
مامان حسام
22:55
نفس های آخرپاییز ۹۵
حیفم اومد چنتا عکس از پاییز زیبای امسال نداشته باشی تصمیم گرفتیم بریم پارک ازت عکسای خوشگل بگیریم و از اونجایی که خیلی همکاری نمیکنی برا عکس گرفتن به همین چند عکس بسنده کردیم ولی با اینحال روز خیلی خوبی بود برامون.عاشق اداهاتم نفسم حسام عزیزتر از جانم برات بهترینهارو میخوام ...
نویسنده :
مامان حسام
22:47
اواخر ۲۰ تا اواخر ۲۱ ماهگی
قالب ژله کلاهشون شده خودم از خودم سلفی گرفتم آفرین یه روز سرد بارونی با بابام رفتم پارک تا خونه ی طوفانی مونو مامانم تمیز کنه اینجام جای همیشگیمه ۲تا عکس از شکار عمه انقدرم آروم و مظلوم افتادی کسی ندونه فکر میکنه چقدررررررر اذان که میده میگی الله و میری جلوی تلویزیون یعنی به زور دوربین تونستم این چنتا عکس و ازت بگیرم مامان قربون اشکات ...
نویسنده :
مامان حسام
21:29
دیدار با خانواده مامانم
برف بازی تو جاده فیروزکوه یه شب خوب یه حسام شیطون که نفهمیدم چجوری گذشت اونشب برای چند دقیقه این بادکنک آرومت کرد و دوباره شیطنت در حال ناز کردن:نا نا شوخی شوخی با کلاه حاجی بابا هم شوخی مهمونی خونه ی خاله.اینجا تازه از خواب بیدار شده بودی عزیز جانم مامان بزرگ در حال بافتنی کردن برا آقا حسام محو تماشای پیام بازرگانی با بابا دو تایی رفتین دریا و همش میخواستی بری تو آب بابا جلوتو میگرفت اینم یه عکس از ...
نویسنده :
مامان حسام
17:05
سفر به سرعین و روستامون
سرمای غیر قابل پیش بینی انقدر سرد بود شال مامانمو بستم گوشام یخ نکنه به به چه دخمل نازی پاهای خوشگل ماهورطلا و حسام بلا پل معلق مشکین شهر تجربه ی خیلی خوبی بود عید قربان هم همراه خانواده تو روستامون قربونی کردیم خیلی خوش گذشت اینجا هم قدیما کلی آب داشته و مردم روستا از این آب چشمه استفاده میکردن آبش خیلی زلال بود بعد از کلی بدو بدو خواب در طبیعت بغل بابا چه میچسبه ا و در آخر سفر گنبد سلظانیه هم رفتیم اینم یه عکس تو روستامون پشت خونه ی خاله جونم ...
نویسنده :
مامان حسام
14:45
۱۹و۲۰ماهگی
وقتی با بابام میرم پارک همش پیاده روی میکنم و میدوم ولی با مامانم فقط تاب بازی میکنم وقتی میریم بیرون اینجوری همه جارو دید میزنم از مهمونی برگشتیم خسته شدم از قیافم پیداس به به کیک و چایی په میچسبه لیوانمم خیلی کوچیکه با داداشم دارم میرم ددر اینم داداشم خیلی دوسش دارم چون پسر خوبی هستم مامانم برام کیف خوشگل خریده آخه کی میرم مدرسه خیلی هم به کارای فنی علاقه دارم مزاحم نشین حواسم پرت میشه هی شیر و باز و بسته کردی خیس آ...
نویسنده :
مامان حسام
14:20
محرم ۹۵
با داداش علی رضا رفتم پارک ازم کلی عکسای خوشگل گرفت ...
نویسنده :
مامان حسام
13:49