دویست و پنجاه روز شیرین در کنارهم...تا پایان هشت ماهگی
فرشته ی من امروز وقتی میخوابوندمت داشتم به این فکر میکردم که حسام اگر دویست و پنجاه روزه شد براش یه پست هر چند کوتاه میزارم
و تو همین فکر بودم که دیدم بله امروز بیست و هفتمه و حسام دقیقا دویست و پنجاه روزه ست
کلی تو دلم ذوق کردم با خودم گفتم حسام و میخوابونم بیدار شد ازش یه چنتا عکس میگیرم میزارم تو وبلاگش
و این شد ماجرای این پست
قشنگ من عکسا تو با تمام حسم و با ذوق زیاد گرفتم
پی نوشت:بعد از گرفتن عکسا و گذاشتنشون تو وبلاگ رفتیم خونه حاجی ماما اونجا یه دفعه شروع کردی به چهار دست و پا رفتنبا این حرکتت من و بابایی کلی ذوق زده شدیم و بابایی از اون لحظه فیلم گرفت
از 6 ماهگی سینه خیز میرفتی ولی چهار دست و پا نه واین شد تکمیل این روز خوب
آقایی شدی واسه خودت
علاقه زیادی به پایه های صندلی داری(وقتی میشینم روش زود میای میچسبی به پایه صندلی)
پی نوشت :
رویش دومین مروارید قشنگت
8 ماه و16 روزت بود که دومین مروارید قشنگت جوونه زد از شب قبلش خیلی بیتاب بودی
بیقراری میکردی شیر و غذا نمیخوردی بمیرم برات خیلی درد داشتی از قیافه ت مشخص بود وبالاخزه فرداش دیدم بله آقا حسام صاحب 2 تا مروارید شده مبارکت باشه قند عسل
اینم عکسای اواسط 8 ماهگی تا پایان ماه
شیطنت از چشمات میباره عشقممممممممممم
به کجا می نگری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لوس من(هشت ماه و15 روز)
میخورمتاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
داری دنبال چی میگردی ؟هان؟!!!!!!!!!!!!!
اینم یه مدل خواب
قربون مرواریدای قشنگت
پسر باحیای من دست میزنه
تو این ماه یاد گرفتی از مبل میز و یا از هر چیز بلندی که تو دسترسته نگه داری و خودتو بکشی بالا و وایستی شیطنتات روز به روز بیشتر میشه و من دارم کم میارم فضولکم اداهاتم که خیلی خنده دار و جالبه با دهنت صداهای مختلف در میاری با صورتت شکلک در میاری خلاصه که خیلی تو دل برو شدی و خودتو حسابی داری تو دلمون جا میکنی